فرق کلام و فلسفهممکن است در وهلة نخست بیان فرق فلسفه و کلام دشوار به نظر آید. به خصوص آن که در مراجعه به بعضی از کتابهای مهم کلامی به عناوینی برمیخوریم که کاملاً با عناوین بحثهای فلسفی مشترکاند. وقتی در کتابهای مهم کلامی همچون، تجریدالاعتقاد و شرح تجرید، مواقف و شرح مواقف، شوارق الهام و... به عناوینی از قبیل: امور عامه، الهیات بالمعنیالاخص، جوهر و عرض، مقولات عشر و... برمیخوریم، به تردید میافتیم که آیا در حال مطالعة کلام اسلامی هستیم یا مطالعة فلسفة اسلامی؟
اما باید گفت که با وجوه اشتراکی که بعضی از مسایل کلامی با فلسفه دارند، کلام و فلسفه دو علم کاملاً متمایزاند. با این توضیح که کلام از فلسفه هم در موضوع و هم در روش و هم در هدف جداست. موضوع فلسفه، موجود بما هو موجود است. یعنی در فلسفه از عوارض ذاتی موجود مطلق بحث میشود. اما موضوع کلام، عقاید دینی است (و یا به تعبیر دقیقتر موضوع کلام اسلامی، عقاید اسلامی است).
روش فلسفه، برهان است. به این معنا که فلسفه برای اثبات مسایلش تنها از برهان استفاده میکند و به هیچ وجه برای یک فیلسوف استفاده از سایر روشهای استدلالی از جمله جدل، جایز نیست. برهان، قیاس منتج یقین است و یقین منطقی نیز با یقین روانشناختی متفاوت است. یقین منطقی نسبت به یک قضیه عبارت است از حکم به ثبوت محمول برای موضوع و حکم بالقوه (قوة نزدیک به فعل) به محال بودن عدم ثبوت محمول برای موضوع. معنای این سخن آن است که در یقین منطقی علاوه برآن که ثبوت صد در صد محمول برای موضوع را میپذیریم باید محال بودن عدم ثبوت محمول برای موضوع را هم بپذیریم وگرنه قضیة ما از برهانی بودن خارج میشود. اما کلام گذشته از آن که از روش برهان بهره میبرد، از جدل نیز در استدلالهایش استفاده میکند. جدل قیاسی است که از مقدمات مشهور وظنی برای حصول نتیجه استفاده میکند. زیرا هدف علم کلام در بعضی از مباحث، ساکت کردن خصم و مجاب کردن اوست و برای رسیدن به این هدف گاهی از مفروضات خصم برای مجاب کردن او استفاده میکند، هرچند ممکن است که آن مفروضات خود مورد پذیرش نباشند.
غایت و هدف فلسفه رسیدن به واقعیت و حقیقت است، هرچند این حقیقت مورد پذیرش یک دین و اعتقاد بخصوص نباشد. یعنی اگر فیلسوف به مدد برهان به نتیجهای رسید، ناگزیر است که به آن نتیجه ملتزم باشد، هرچند با عقاید رسمی و رایج زمان خود هماهنگی نداشته باشد. اما غایت و هدف متکلم، اثبات صحت یک عقیدة خاص است و به همین جهت هرگز نمیتوان فرض کرد که متکلم به نتیجهای خلاف عقایدش برسد. بنابراین یک فیلسوف از ابتدای بحث هیچ موضعی نسبت به نتیجه ندارد و آن نتیجه هرچه باشد، خود را پایبند به آن میداند. اما متکلم از ابتدا نسبت به بحث مطرح شده موضعگیری میکند و تلاش میکند که مطلوب مورد پذیرش خود را با قالبهای استدلالی همراه سازد.ادامه مطلب...